ناصواب گفتن. نادرست گفتن. در نظم و نثر فارسی غالباً متضمن معنی اضراب است: دل ماند ز ساقیم غلط گفتم آن دل که نماند ازو کجا ماند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 602). غلط گفتم ای مه کدام آشنایان که هیچ آشنا بی ریائی نبینم. خاقانی. نی غلط گفتم که نائب با منوب گر دو پنداری قبیح آید نه خوب. مولوی (مثنوی). غلط گفتم ای یار فرخنده روی که نفع است در آهن و سنگ و روی. سعدی (بوستان)
ناصواب گفتن. نادرست گفتن. در نظم و نثر فارسی غالباً متضمن معنی اضراب است: دل ماند ز ساقیم غلط گفتم آن دل که نماند ازو کجا ماند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 602). غلط گفتم ای مه کدام آشنایان که هیچ آشنا بی ریائی نبینم. خاقانی. نی غلط گفتم که نائب با منوب گر دو پنداری قبیح آید نه خوب. مولوی (مثنوی). غلط گفتم ای یار فرخنده روی که نفع است در آهن و سنگ و روی. سعدی (بوستان)
معزول گشتن. عزل شدن. برکنار شدن از شغل. از عمل پیاده گشتن. از کار افتادن. از شغل به یک سو شدن: مروت عزل گردیده ست در دیوان ناز او عجب گر اینقدر بی مهری از صد بی وفا آید. ظهوری (از آنندراج)
معزول گشتن. عزل شدن. برکنار شدن از شغل. از عمل پیاده گشتن. از کار افتادن. از شغل به یک سو شدن: مروت عزل گردیده ست در دیوان ناز او عجب گر اینقدر بی مهری از صد بی وفا آید. ظهوری (از آنندراج)
خبر دادن از چیزهای پنهانی. (ناظم الاطباء). گفتن چیز نهانی. خبر دادن از غیب. عمل شخص غیبگو: چشم باز غیب میگوید. رجوع به غیب شود، سرّ کسی را آشکار کردن، پیش بینی کردن در امور محتمل الوقوع. (ناظم الاطباء)
خبر دادن از چیزهای پنهانی. (ناظم الاطباء). گفتن چیز نهانی. خبر دادن از غیب. عمل شخص غیبگو: چشم باز غیب میگوید. رجوع به غَیب شود، سرّ کسی را آشکار کردن، پیش بینی کردن در امور محتمل الوقوع. (ناظم الاطباء)